یادگیری طوطی وار (فایل شماره دو)
زمان مطالعه: 5 دقیقه
این مطلب ادامه یادگیری طوطی وار (فایل شماره یک) است.
در کنگرهای که پپربرگ شرکت کرده بود، یک سخنرانی انجام شده بود که وقتی شما در مورد حیوانات (طوطی) مطالعه میکنید، سه نوع مطالعه داریم:
گروه اول مطالعاتی که صاحب حیوان دارد شما را فریب میدهد.
گروه دوم مطالعاتی که صاحب حیوان دارد خودش را فریب میدهد.
گروه سوم مطالعاتی است که هربرت گریس انجام داده است.
هربرت گریس معتقد بود که حیوانات قادر به خلاقیت نیستند و نمیتوانند جمله بسازند. خانم پپربرگ کار خود را ادامه میدهد که ببیند میشود طوطی را تقویت کند و به سمت خلاقیت ببرد.
سرفصلهای این مقاله
مثلاً کلیدها را دستهبندی کند و رنگها را تشخیص دهد.
آیا میتواند آن را از اشیای دیگر تمایز دهد یا نه و یک دسته خلق کند و کار خودش را همینطوری ادامه داد تا به مرحلهای رسید که مطالعات منسجمتری انجام داد و در ژورنالهای مختلف چاپ شد و توسط ناظران بیطرف مورد بررسی قرار گرفت و این زمانی بود که یادگیری هوشمند باب بود و میخواستند بدانند که آیا حیوانات هم میتوانند قسمتی از یادگارهای هوشمند مصنوعی باشند؟
اواسط کار مشخص شد که «الکس» میتواند چند پدیده را تمایز دهد مثل: شکل، رنگ، تعداد و جنس. یعنی وقتی اَشکالی میداشتند، او میتوانست اَشکالی را که مربع هستند، از آنهایی که مثلث هستند، جدا کند. صرف نظر اینکه جنس مربع و مثلث چی هست و چه رنگی است.
خیلی مهم است که بتوانی یک صفت را از آن پدیده جدا کنی و به صورت عام و انتزاعی بررسی کنی.
او نه تنها میتوانست شکل را از هم تشخیص دهد، رنگ را هم میتوانست تشخیص دهد. وقتی اشاره به شکلی میکردند، او رنگ آن شکل را میگفت و از 1 تا 8 را هم میتوانست بشمارد و در مورد جنس پدیدهها هم نظر میداد. مثلاً میگفت کلید چه جنسی دارد؟ و او میگفت پلاستیک.
پیشرفت بعدی این طوطی، «الکس» این بود که تفاوت را میتوانست بگوید. اینکه دو ظرف را در مقابلش میگذاشتند و میگفت کدام بزرگتر است و او میگفت.
او داستان را از صفر یاد گرفته بود و وقتی مثلاً میگفتی کدام قرمز است؟ و قرمزی وجود نداشت، میگفت: none، یعنی هیچکدام.
مفهوم سادهای از هیچ را یاد گرفته بود و حتی میتوانست صداهای ساده را از رو بخواند.
وقتی که یک مربع را به او نشان دادند که توسط دایره آن را پوشانده بودند و گفتند: چند تا گوشه دارد؟ متوجه همه بود که گوشهای که زیر دایره هست را خم تشخیص داده بود.
«خطای کانیتسا» را به او نشان دادند و خواستند بدانند که او هم دچار خطا میشود یا نه و او تعداد گوشهها را گفت 3 و آن را مثلث میدید.
فیثاغورث شروعش از همین بود که ما یک سری امور داریم که نماد فیزیکی دارد و یک سری امور داریم که انتزاعی است مثل مربع، مثلث و میدانید که مربع و مثلث در دنیا وجود ندارد و ما آن را استنتاج میکنیم. این اولین قدم برای خلاقیت است.
«خطای مولرلایر» را انجام دادند و «الکس» هم مانند انسانها نتوانست خط بلند را تشخیص دهد و دچار خطا شد. همانطور که در انسانها وجود دارد در حیوانات هم وجود دارد.
اگر شما طعمهای را از نخ آویزان کنید، کلاغ یک حرکت جالبی برای به دست آوردن طعمه انجام میدهد. با منقارش بخشی از نخ را میگیرد و آن را بالا میآورد و با پا نگه میدارد و دوباره این کار را انجام میدهد تا به طعمه برسد.
کلاغها بدون اینکه تجربهای داشته باشند، این کار را انجام میدهند و از زمان «پلنی پدر» به این موضوع اشاره شده بود.
آیا آن کلاغ یا طوطی و پرنده به صورت شهودی این کار را انجام میدهد یا نه؟
همین کار را با «الکس» انجام دادند و اتفاق خاصی افتاد و این بود که کار خود را انجام داد و گفت: بارون بارون را بده. و به صاحبش نگاه کرد.
و این آخرین دست آورد «الکس» بود و در 31 سالگی در اثر سکتهی مغزی میمیرد.
دیدگاهتان را بنویسید