مادرت، تو را وسط تماشای برنامه تلویزیونی دلخواهت برای شام صدا می‌کند.

لاستیک دوچرخه‌ات پنچر است.

برادر یا خواهر یا دوستت به تو توجه نمی‌کند.

تو اتاقت را تمیز کردی و می‌خواهی برای بازی کردن بیرون بروی. مادرت می‌گوید که جاهای دیگر را نیز باید تمیز کنی.

تو باید کاری انجام دهی که برادر یا خواهرت، موظف بودند آن را انجام دهند.

تو می‌خواهی با دوستت جایی بروی، اما پدرت بدون هیچ دلیلی می‌گوید “نه”.

شاگرد نور چشمی معلم، کارهای مسخره‌ای را برای خود شیرینی در کلاس انجام می‌دهد.

در یک بازی، حریف تو سعی می‌کند تقلب کند.

کسی از روی عمد به روی میز تحریرت می‌زند و تو کارت را خراب می‌کنی.

تو سرگرم بازی هستی و از طرف دیگر کسی تلاش می‌کند تو را اذیت کند.

کسی آب دهانش را به سوی تو می‌اندازد.

تو یک تکه کیک برای عصرانه داری و کسی به تو تنه می‌زند و آن از دستت می‌‌افتد.

فردی شما را ترسو می‌نامد.

تو می‌خواهی هنر جدیدت را در دوچرخه سواری به کسی نشان بدهی، ولی نمی‌توانی.

تمام پول خردت را داخل ماشین فروش اتوماتیک می‌اندازی تا یک نوشیدنی دریافت کنی. ماشین پولت را می‌خورد ولی چیزی به تو نمی‌دهد.

معلمت برای آخر هفته تکالیف زیادی به تو می‌دهد.

کسی می‌گوید که سن تو برای انجام بعضی کارها کافی نیست.

شخصی کانال تلویزیون را عوض می‌کند، در حالی که شما در حال تماشا کردن یک برنامه هستید.

از خواهر یا برادرت چیزی می‌خواهی و آنها جواب رد به تو می‌دهند.

دوستانت سرگرم یک بازی هستند و اجازه نمی‌دهند که تو هم بازی کنی.

کسی بعد از اینکه کاری خراب شد به تو می‌گوید: ” من که به تو گفتم “.

پدر یا مادرت به تو سیلی (به صورت زدن) می‌زنند.

کسی روی صندلی داخل اتوبوس آدامس چسبانده و تو روی آن می‌نشینی.

تو به یک فرد غریبه در اتوبوس تنه می‌زنی، او می‌گوید : اگر دوباره نزدیک او شوی کتک می‌خوری.

کسی راه تو را گرفته و از مقابل تو عبور می‌کند.

شکلات دلخواهت را برای صبحانه می‌آوری تا بخوری، ولی وقتی می‌خواهی آنرا بخوری، می‌بینی آب شده است.

مادرت نمی‌خواهد برای تو تنقلات دلخواهت را بخرد.

سوار دوچرخه‌ات هستی؛ به یک تپه شیبدار و مسیر ناهموار می‌رسی. از دوچرخه‌ات پیاده می‌شوی و همه‌ی سر بالایی تپه را پیاده می‌روی.

مادرت می‌گوید که نمی‌گذارد تو با یکی از دوستانت بازی کنی.

پدرت در حضور افراد دیگر، سر تو داد می‌زند.

تو هیچ تکلیفی را نباید انجام دهی، اما با این وجود مادرت مجبورت می‌کند که مطالعه کنی.

تو کار خاصی را برای دوستت انجام می‌دهی، در صورتی که او هیچ کاری برای تو انجام نخواهد داد.

دوستانت تو را به عنوان آخرین نفر در تیم انتخاب می‌کنند.

دوستت برای عید چیزی که می‌خواهد را می‌خرد ولی تو نمی‌توانی چیز دلخواهت را بخری.

دو بچه بزرگ می‌آیند و توپ بسکتبالت را می‌گیرند و نمی‌گذارند تو بازی کنی.

کسی تو را اذیت می‌کند.

کسی سعی می‌کند که عمدا به تو پشت پا بزند.

تو باید تکالیفت را انجام دهی و برادر یا خواهرت می‌خواهند تلویزیون تماشا کنند.

تو باید ساعت 9:30 به رختخواب بروی ولی دوستانت می‌خواهند تا ساعت 10:30 یا 11 بیدار بمانند.