1- اغلب این احساس را دارم که زندگیم خیلی معنا ندارد یا اصلا بی‌معناست.

2-در اکثر مواقع، نسبت به آنچه در اطراف من اتفاق می‌افتد، بی‌تفاوت می‌شوم.

3-زندگی را اغلب دست و پا گیر و مملو از مبارزه طلبی تصور می‌کنم.

اغلب احساس می‌کنم که کارهای من ارزش کمی دارند.

5-اغلب این احساس به من دست می‌دهد که فقط زنده‌ام نه این‌که واقعا زندگی می‌کنم.

6-به طور کلی، معتقدم که بحث کردن با دیگران بی‌فایده است؛ زیرا واقعا نمی‌فهمند.

7-احساس می‌کنم که زندگی، بیشتر از دیگران امکانات در اختیار من می‌گذارد.

8-به نظر می‌رسد که فعالیت‌های روزانه‌ی من، تا اندازه‌ی زیادی، بی‌هدف است.

9-در کل، وقتی به آینده می‌اندیشم، احساس افسردگی می‌کنم.

10-کاری را که واقعا دوست داشتم هرگز از دست نداده‌ام.

11-آنچه احساس می‌کنم به نظر نمی‌رسد که برای دیگران معنا داشته باشد.

12-سیاست را نسبتا موضوع پوچی می‌دانم.

13-به نظر من تلاش برای متقاعد کردن مردم بی‌فایده است.

14-اغلب این احساس را دارم که کمتر امیدوارم.

15-به نظر من زندگی معنا دارد.

16-ارزشی که دیگران برای امور قائل می‌شوند من هرگز قائل نمی‌شوم.

17-به طور کلی، احساس می‌کنم که هر اندازه هم تلاش بکنم به جایی نخواهم رسید.

18-بیشتر از دیگران معتقد هستم که زندگی معنا دارد.

19-به آنچه می‌خوانم یا مطالعه می‌کنم، اغلب خیلی علاقه نشان نمی‌دهم.

20-در گذشته من چیزی وجود ندارد که زحمت یادآوری کردن را داشته باشد.

21-احساس می‌کنم که زندگی من برای دیگران خیلی اهمیت ندارد.

22-همیشه چیزی وجود دارد که واقعا دوست داشته باشم آن را انجام دهم.

23-احساس می‌کنم چیزهای کمی وجود دارد که ارزش دنبال کردن در بلند مدت را داشته باشد.

24-به نظر می‌رسد که زندگی من نسبتا بی‌معناست.

25-برای من دشوار است که واقعا چیزی را باور کنم.

26-تمام کسانی را که می‌شناسم تقریبا زندگی پوچی دارند.

27-به طور کلی، آنجه انجام می‌دهم نسبتا بی‌معناست.

28-به طور کلی، نمی‌دانم برای چه خلق شده‌ام.

29-در زندگی هدف مهمی ندارم.

30-تا اندازه‌ی زیادی، خودم را در زندگی تنها احساس می‌کنم.

31-در وجود خود، احساس مسئولیت نسبت به دیگران مشاهده نمی‌کنم.

32-به نظر خودم، آدم تولید کننده‌ای هستم.