برتری طلبی نیمکره‌های مغز

هر نیمکره از مغز انسان، احساس و ادراک، اندیشه و تفکر خویش را دارد. که در همه زمینه‌ها با نیمکره دیگر تفاوت دارد. در بسیاری از جنبه‌ها، هر نیمکره فکر جداگانه‌ای برای خود دارد.

یک سوگرایی یعنی تمایل به یک طرف یا انحراف از حد متوسط. اصطلاح یک سوگرایی یا یک طرفی، برای اشاره به برتری یک طرف بدن نسبت به طرف دیگر، استفاده می‌شود. احتمالاً عادی‌ترین مثال که به همه ما مربوط می‌شود این است که آیا فرد چپ دست یا راست دست است.

طی تاریخ پذیرفته شده که انسان‌ها منش‌های متفاوتی دارند، به عبارت دیگر هر کدام از ما ویژگی‌های فیزیکی، اثرانگشت، DNA، ویژگی‌های چهره و شخصیت خود را داریم. ویژگی‌های انسان همیشه تحلیل و طبقه‌بندی شده‌اند.

کورتکس مغزی دو نیمه دارد که نیمکره نامیده می‌شود و تقریباً همانند هستند. این دو نیمکره مغز به وسیله پلی که از میلیون‌ها رشته عصبی تشکیل شده و جسم پینه‌ای نامیده می‌شود به هم متصل هستند؛ جسم پینه‌ای اجازه می‌‌دهد این دو نیمکره با هم ارتباط داشته باشند. سمت چپ مغز به طرف راست بدن متصل است در حالی که سمت راست مغز به طرف سمت چپ بدن متصل است. سمت چپ مغز تحلیلی است و عملکردی منظم و منطقی دارد و زبان، مطالعات آکادمیک و عقلانیت را کنترل می‌کند. نیمکره راست خلاق و شهودی است و به عنوان مثال، منجر به ایجاد نظراتی نو در  زمینه هنر و موسیقی می‌شود.

نیمکره مغز
عملکرد نیمکره چپ و راست مغز متفاوت است.

عملکرد نیمکره چپ عبارت است از: جزیی، منطقی، افکارآگاه، آگاهی بیرونی، پیروی از قانون، زبان نوشتاری، مهارت‌های ریاضی، استدلال، مهارت‌های علمی، پرخاشگری، نظم، هوش کلامی، عقلانی، تحلیلی.

عملکرد نیمکره راست عبارت است از: کلی، شهودی، افکار نیمه‌آگاه، آگاهی درونی، خلاقیت، بصیرت، اشکال سه بعدی، تخیل، موسیقی، انفعالی، همزمانی، هوش عملی، احساسی، ترکیبی.

اگر چه برخی از افراد ممکن است که تمایل زیادی به نیمکره خاصی داشته باشند، ولی معنای آن این نیست که همیشه فقط مهارت‌های مربوط به همان نیمکره را دارند، چون هیچ فردی به طور کامل فقط به نیمکره راست یا چپ گرایش ندارد.

همیشه بین عملکردهای نیمکره‌های مقابل هم تداخل وجود دارد، مثلا عمل استفاده از فرایندهای منطقی و فرایندهای فکری یک طرفه، هر کدام از این‌ها یا همیشه  عملکرد نیمکره راست یا همیشه عملکرد نیمکره چب هستند. به هر حال وقتی که از فرایندهای منطقی استفاده می‌شود، نیمکره راست، دست از کار نمی‌کشد و بالعکس. برعکس، موقعی که هر دو طرف مغز با هم کار می‌کنند، هر دوی این فرایندهای مغزی به طور موثرتری کار می‌کنند و دستیابی هر کدام از ما به هر دو نیمکره مغز، اهمیت قابل توجهی دارد و مثلاً، برای اثبات عملکرد کل مغز، منطق و شهود، به یک اندازه اهمیت دارند.

پیش از اینکه نیمه آگاهی نیمکره راست مغز بتواند کاری انجام بدهد، نیاز به سوخت یا اطلاعاتی دارد، که نیمکره چپ مغز آن را گردآوری و پردازش کرده است. انبار کردن سریع اطلاعات زیاد در نیمکره چپ، اگر باعث شود طرف خلاق مغز، کارش را به بهترین نحو ممکن انجام ندهد، یک خطر محسوب می‌شود. از سوی دیگر، کمبود اطلاعاتی که به نیمکره چپ داده می‌شود، می‌تواند باعث از بین رفتن خلاقیت نیمکره راست شود. بنابراین، مطلوب است که بین نیمکره‌های راست و چپ تعادل برقرار کنیم، تا مغز بتواند به بهترین نحو ممکن کارش را انجام بدهد.

اگر نتایج نشان می‌دهد که شما بیشتر به نیمکره راست مغزتان گرایش دارید، به احتمال زیاد طبیعتی حسی و خلاق دارید؛ با این حال، اگر شما بیشتر تحت تاثیر نیمکره چپ مغزتان هستید احتمالاً فردی تحلیلی و منطقی هستید با مهارت کلامی و عددی خوب. اگر چه مزایای نداشتن نیمکره برتر مغز، به طور قابل توجهی بیشتر از معایب آن است، نتیجه احتمالی تعادل نیمکره‌ها این است که شما نسبت به کسی که یکی از نیمکره‌های مغزش برتری دارد، گه‌گاهی ممکن است درگیری درونی بیشتری را تجربه کنید. این درگیری ممکن است بین احساس و فکر شما باشد. گاهی اوقات جزئیاتی که به نظر می‌رسد برای نیمکره راست مهم باشد، اهمیت آن برای نیمکره چپ کم خواهد شد و برعکس، و این می‌تواند مانعی برای یادگیری بهتر یا پایان کارها باشد.

از دیدگاه مثبت، داشتن مغز متعادل بدان معنی است که وقتی هر دو طرف مغز با هم به طور متعادل کار می‌کنند، روند یادگیری و تفکر احتمالاً افزایش می‌یابد.

افرادی که دارای مغز متعادلی هستند، نیز این مزیت را دارند که وقتی می‌خواهند مساله‌ای را حل کنند، می‌توانند همزمان تصور کلی و جزئیات لازم را درک کنند. یک معمار، برای مثال، نیاز دارد که بین خلاقیت، منطق و جزئیات تعادل ایجاد کند، تا تصور خود را عملی و قابل قبول کرده و آن را به یک واقعیت اقتصادی با دوام تبدیل کند.

عملکرد نیمکره‌های راست و چپ مغز

 

1619286678384 1