مدیریت خشم
زمان مطالعه: 2 دقیقه
خشم هیجان بسیار شایعی است و به عنوان «احساس دشوار» طبقه بندی میشود. گاهی اوقات احساس میکنیم که نباید عصبانی شویم.
احتمال دارد فکر کنیم که احساس خشم مناسب نیست. ممکن است با پذیرش این احساس مشکل داشته باشیم؛ به خصوص زمانی که خیلی شدید باشد.
اما احساس خشم به خودی خود هیچ مشکلی ندارد بلکه واکنشی که در مقابل این احساس نشان میدهیم مسئلهساز میشود.
ممکن است هنگام خشمگین شدن عنان از کف بدهیم یا با فریاد زدن یا شکستن اشیا و پشیمانی متعاقب به دیگران صدمه وارد کنیم. گاهی خشم به سمت درون برمیگردد و باعث میشود که کودکان و بزرگسالان در پاسخ به احساس درماندگی به خودشان آسیب بزنند.
در همهی این موارد، تمرین تنفس میتواند در کاستن از احساس درماندگی و عنان گسیختگی سودمند باشد.
سرفصلهای این مقاله
خشم پاسخی است به:
دست نیافتن به آنچه دوست دارید (توجه، آرامش، مسیر درست).
دستیابی به نتیجهای که موردپسندتان نیست (جر و بحث، نمرهی بد، تنش، خوراکی که مایل به خوردن آن نیستید، از دست دادن ضربهی پنالتی).
آسیب دیدن به لحاظ احساسی (سخن چینی، اظهارات دل آزاری مانند: «تو خیلی عصبانی هستی»، یا «نمیتوانی در گروه ما حضور داشته باشی، چون به اندازه کافی شایسته نیستی»).
یک صبح بهاری را به خاطر میآورم که با دختر شش سالهام در مورد اینکه برای مدرسه چه لباسی بپوشد، کشمکش داشتم. ساعت 8:25 بود و مدرسه در حال شروع شدن بود. ما آوریل بود، ولی هوا خیلی سرد بود. دخترم دستانش را روی سینهاش قفل کرده بود و مصمم به نظر میرسید؛ چشمانش به طرز هولناکی میدرخشید.
«میخواهم کت تابستانیام را بپوشم. این کت زمستانی احمقانه را دوست ندارم».
من هم گفتم: «بیا مارلین، مدرسهات دیر میشود».
«نمیخواهم به مدرسه بروم وقتی این کت زمستانی را پوشیدهام». خشم به سرعت بر او چیره شده بود. او به سوی کمد رفت تا کت تابستانیاش را پیدا کند. خواستم بازوهای او را بگیرم، اما از دستم در رفت و شروع به فریاد زدن کرد: «نمیخواهم به مدرسه بروم و تو مرا رنجاندی».
البته نمیخواستم او را برنجانم. حالا چه کار کنیم؟
مدرسه سه دقیقه دیگر شروع میشد. ما دیر میرسیم.
سپس فهمیدم که او در چنگال خشم گرفتار شده است و به کمک من احتیاج دارد. او نمیتوانست به تنهایی از بند خشم رها شود. من او را صدا زدم، در وی نگریستم و گفتم: «مارلین، میبینم خیلی خشمگین هستی. این اتفاق بدی نیست».
اخگری از علاقمندی در نگاه خیره او ظاهرشد. خب خشم همیشه بد نیست.
«آیا تو و خشمت میتوانید کت زمستانی را در دست بگیرید و تا مدرسه با من قدم بزنید؟»
او با تکان دادن سر تایید کرد. ما راه افتادیم. طوفان فرو نشست. کمی دیر رسیدیم ولی همه چیز رو به راه بود. پس از مدرسه دوباره درگیر مسایل مختلفی شدیم.
دیدگاهتان را بنویسید