محرومیت مادری (جدایی از مادر)
زمان مطالعه: 3 دقیقه
بالبی میگوید: عشق مادری در دوران نوزادی و کودکی برای سلامت روانی، همانند ویتامینها و پروتئینها برای سلامت جسمانی، ضروری است. او ادعا کرد که داشتن رابطهای گرم، صمیمی و مداوم بین مادر و کودک (و یا جانشین دائمی مادر) امری حیاتی است.
در اینجا به بعضی از نکات کلیدی مربوط به فرضیه محرومیت مادری وی که به نظر میرسد آگاهی از آنها برای والدین
خالی از لطف نباشد اشاره میگردد:
سرفصلهای این مقاله
1- نقش پذیری:
همانطور که لورنز مطرح کرد که در اکثر گونههای پستانداران و پرندگان، نقشپذیری موجب دلبستگی حیوان به والدش میگردد،
بالبی مشابه این فرآیند را در نوزادان انسان نیز خاطر نشان کرده است. اگر چه این فرایند بسیار آهستهتر صورت میگیرد.
نوزادان در هفته اول زندگی نمیتوانند فعالانه اشیاء را از طریق حرکتشان تعقیب کنند. ولی نسبت به افراد پاسخهاي اجتماعی مستقیمی ابراز میکنند. نوزادان لبخند میزنند، غان و غون میکنند، چنگ میزنند، گریه میکنند و … که همه اینها موجب نزدیک شدن افراد به آنها میشود. در ابتدا نوزادان این پاسخها را به هر کسی ابراز میکنند اما در 6 ماهگی آنها دلبستگی خود را به افرادي معدود و به ویژه به یک فرد خاص محدود میکنند.
آنها عمدتاً میخواهند این فرد، نزدیک آنها باشد. آنها از غریبهها میترسند و یاد میگیرند که سینه خیز بروند و نماد اصلی دلبستگیشان را هر زمانی که از آنها دور میشود، دنبال میکنند. لذا آنها نسبت به فرد معینی نقش پذیر میشوند. بالبی معتقد بود اگر دلبستگی در ۲ تا ۳ سال اول زندگی رخ ندهد، بعد از آن احتمالاً خیلی دیر و با دشواری شکل میگیرد.
۲- مشکلات کوتاه مدت:
بالبی تذکر میدهد که جدایی کودک از مادر در زمان شکلگیری دلبستگی، موجب پیامدهایی چون اعتراض، ناامیدی و گسستگی بلافاصله پس از جدایی خواهد شد.
3- گسستگیهای بعدی:
اگر نقش پذیری صورت نپذیرد، حیوان در بزرگسالی به سختی میتواند با دیگران ارتباط برقرار کند.
به طور مشابه، شکست در دلبستگی در نوزادان انسان، ممکن است موجب مشکلاتی در برقراری ارتباط در زندگی بزرگسالی گردد.
چنین افرادی به خصوص اگر در رابطه عاطفی که برقرار کردهاند، شکست بخورند، آسیب پذیری زیادی خواهند داشت.
4- مشکلات رشد:
مطالعات کودکانی که در دهه ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ در مرکز مراقبت شبانهروزی زندگی کرده بودند،
نشان دهنده وجود مشکلات بلندمدت در رشد زبانی، اجتماعی و شناختی آنها میباشد.
5- مطالعه حیوانات:
هارلو در ۱۹۵۸ در مطالعهای نوزادان میمونها را به محض تولد از مادرانشان جدا کرد. و آنها را در موقعیتهای انزوا یا جداسازی کامل و جداسازی اجتماعی قرارداد (میمونها میتوانستند میمونهای دیگر را ببینند اما نمیتوانستند به آنها نزدیک شوند). بعضی از میمونها مادرهای بدلی داشتند که به آنها غذا میداد.
زمانی که به میمونهایی که کاملاً جدا از دیگران زندگی کرده بودند، اجازه داده شد که با میمونهای عادی برخورد کنند،
آنها مشکلات رفتاری جدی از خود نشان دادند و هنگام بلوغ نمیدانستند که چگونه با سایر میمونها ارتباط برقرار کنند. مطالعات بعدی نشان داد تا سه ماه جدایی را میتوان بعداً جبران نمود، اما جداییهای ۶ تا ۱۲ ماه قابل جبران نیست. بالبی به موارد مشابه این جدایی و عوارض آن در انسانها اشاره نمود.
6- بزهکاری نوجوانی:
بالبی در مدت کار با نوجوانان بزهکار دریافت که ۱۷ نفر از آنان در شش ماهه اول زندگی از مادرانشان جدا شده بودند. او این نتیجه را با ۴۴ نوجوانی که مشکلات هیجانی داشتند، اما بزهکاری نداشتند، مقایسه کرد. او دریافت فقط دو نفر از آنها جدایی از مادر را تجربه کرده بودند. او همچنین استنتاج کرد که تقریباً همه کودکان بزهکار در این مرکز در رابطه با والدین خود مشکلاتی داشتند. از جمله خشونت و سوء استفاده هیجانی توسط والدین. در چندین مورد هم کودک به دلیل مرگ خواهر یا برادر خود مورد سرزنش قرار گرفته بود.
وی اشاره نمود که یک عامل متمایز کننده کودکان بزهکار از کودکان دچار مشکلات هیجانی این بود که کودکان بزهکار اغلب جداییهای بلند مدت ناشی از بیماری یا مرگ والدین، فروپاشی خانواده و غیره … تجربه کرده بودند، اما کودکان با مشکلات هیجانی چنین تجربههایی نداشتند. بالبی با مطالعات متعدد از کشورهای مختلف به الگویی مشابه دست یافت. محرومیت جدی از مراقبت مادر، نوجوانی بیعاطفه، روابط سطحی و خصومت کودک نسبت به دیگران همراه با تمایلات ضد اجتماعی را موجب میشود.
دیدگاهتان را بنویسید